بدون عنوان
بدون عنوان
1392/5/20
فرشته جون دیروز که خواستیم بریم پارک روز تعطیل ساعت دو و نیم بهار خانم بهانه ی دوچرخه گرفت . ماهم با نیمچه قول مطمئن گفتیم اگه باز بود دوچرخه میخریم . از قضا و خوش شانسی بهار فقط همین یه مغازه باز بود ...... حالا چه کنیم به نظر شما ......بهار دوچرخش را خرید ...... دیدی باز بود بابادیدی حالا باز بود ........ باذوق تمام با دوستش متانت تا تونستن دوچرخه بازی کردند . جاتون خالی خیلی چسبید حتی به من مامان
نویسنده :
مادر
18:08
1392/5/20
سلام فرشته ی گلم به داداشی فرشته می گفتم پسر گلم درس بخون خوب درس بخون دکتر بشی اقا بشی و...... و غافل از این که فرشته به حرفهای مادر حال گوش دادنه . یهویی فرشته پرسید مامان من می خواهم چه رنگی بشم ..... حالا دوستای گلم به نظرتون فرشته چه رنگی میشه ........
نویسنده :
مادر
17:49
1392/5/6
سلام فرشته کوچک من با یه خبر خوب اومدم و می خوام بگم الحمدالله نگرانی مامانی رفع شده دکتر بهار جون گفته فقط استرس موقع خون گیری باعث بالا پایین شدنه نتایجه . دختر خوشگل من فرشته من این روزها باداداشی میره مهدکودک . دقیقا از اول اردیبهشت که مامان بزرگ دیگه نتونست از بهار مراقبت کنه . خدا را شکر بهار جون با مهد و دوستاش خوب کنار اومده به غیر از دوهفته اول که جججججج ....... دیگه برای دخترم بنویسم که درست وقتی بهار دوسال و نه ما داشت خبر شدیم خاله ریحانه ازدواج کرده . لی ل لی ...
نویسنده :
مادر
19:04
بدون عنوان
گرنگهدار من ان است که من میدانم شیشه را دربغل سنگ نگه میدارد ....... فرشته کوچک من پنج شنبه گذشته یک ازمایش کلی انجام داده خدارا شکر همه فاکتورها خوب و مثبت است فقط کمی تعداد گلبول های سفید بالا است که بسیار این مادر ناتوان را نگران و درمانده کرد ناچار دل به ایزد سپرده و دست اخر گلش را بیمه امام رضا کرد . من دخترم را به امام رضا سپردم امیدوارم فردا که نتایج ازمایش توسط متخصص خون تفیسر می شود فقط خوشحال باشم ..... دوستای گلم برامن دعا کنید ................
نویسنده :
مادر
20:02
بدون عنوان
پری ناز و کوچک من مثل یه شاخه گل جلوی چشمام داره قد می کشی این روزها رادوست دارم وقتی که صبح زنگ میزنم خونه واولین صدایی که می شنوم اینه که یکی میگه ما مان سلام صبحونه خوردم شیر خوردم دا رم نقاشی مکیشم . تا سر ظهر مثل باطری دخترم شارژم می کنی .گلم خیلی دوستت دارم . چندروزه که یکی بهم گفته تو جات توی جهنمه که این بچه های گل را می ذاری ومیری .براشون مادری نمی کنی امیدوارم تو و داداشی وقتی بزرگ شدین بدونین به خاطر رفاه شمااین کار را کردم و مرا ببخشید . بدون عزیزکم با نگاه به چشاتون و خنده هاتون نفس تازه میکنم .
نویسنده :
مادر
18:29
اندیشه بهار
به نظر شما بهار به چه چبزی فکر می کند ؟ ...
نویسنده :
مادر
18:09